عکس های به جا مانده از بهمن و اسفند 93
5 روز مانده تا بهار
این روزها هرکسی به کاری مشغول است
پدر حساب های اخر سال را جمع میزند
مادر
نشسته است کنار تنگ بلور
تا بهار بیاید
من اما
یک گوشه نشستم
به تو فکر میکنم
به تو فکر میکنم
به تو فکر میکنم
سلااااااااااااااااااااااااام به تموم زندگیم
دیگه داریم به اخر سال نزدیک میشیم و شما روز به روز شیرین تر و خانومتر و عزیزتر میشی برای ما ...
خیلی خیلی شیرین زبون شدی قبلا هرچی که میگفتی تو note گوشیم ذخیره میکردم و بعدش تو وبلاگت ثبت
میکردم ...الان خیلی وقته که یادم میره بنویسم ...ولی خیلی شیرین زبون و فهمیده و عاقلی ...
یک روز باهات قهر بودم میای بهم میگی مامانی چرا بهم اخم میکنی اون دفعه خاله به من سرما داد تو ناراحت بودی
برام ...
میگم بابات خیلی شکموهه میگی نهههه ادم که به شوهرش نمیگه شکمو
بازیای هر روزت خاله بازی با دوست خیلیت نرگسه حتی چندوقت اسم خودتو عوض کردی گذاشتی نرگس بهم میگفتی نرگس صدام کن .
روزی که با مهدیه جوون و محبوبه جون رفتیم مینی پارک
باز هم با نازیتا جون و ایدین جون پارک افتاب
سالن هلال احمر.جشن 22 بهمن.راه اهن
باز هم با نازیتا جون.پارک مادران
بازیای مورد علاقه ایلینم
زود زود میام با عکسای جشن نوروز